خدایا من هیچم..
خدایا کمکم کن بتوانم تو را بیابم تا دیگر نایافته ای نداشته باشم.یاری ام کن تا با یافتن تو به غیر تو نظر نکنم. خدای من!قبلم را چنان از محبتت پر کن تا جایی برای غیر تو در آن نماند.
یکی هست وغیر اوهیچ نیست.یاحق
امام علی (ع) شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهل را از زمانهای خیلی قبلاش انتظار میکشید؛ گاهى که اندوه و غم بر ایشان مستولى و شوق دیدار پروردگار در دلشان زندهتر مىشد، دست به دعا بر مىداشت از خدا میخواست شقاوت «ابن ملجم» را برساند. به نقل از منابع دینی، رسول خدا (ص) امام علی(ع) را از واقعه شهادتش خبر داده بود و امام علیه السلام غافلگیرانه و بىخبر با مرگ مواجه نشده بود. سال چهل هجرى،سال نکبتبار براى امت اسلام و براى امام سالى پربرکت و راحت افزا بود. فوز عظیمى را که امام طالب آن بود، یعنى شهادت، در این سال نصیب او شد و نداى «فزت و رب الکعبه» را امام علیه السلام در این سال در محراب عبادت، آن هم با چهرهاى خونآلود سر داد. چه زیباست آن لحظه و ساعتى که آدمى احساس مىکند همه برنامه و تکالیفش را در زندگى انجام داده و اینک فارغالبال با چهرهاى سرخ و با غرورى الهى به وعدهگاه موعود و بجوار حق بشتابد و دفتر زندگیش را در بعد انجام وظیفه بسته مىبیند. ماه رمضان سال چهلم فرا رسید. او براى دیدار و وداع، و هم انجام صله رحم هر شب میهمان یکى از فرزندان و در کنار آنها بود. افطارى مختصرى که بنا به دستور او مختصر بود برایش مىآوردند و بر اساس اسناد نوشتهها او بیش از سه لقمه تناول نمىکرد. به هنگامى که فرزندان به علت محبت و خیرخواهى، پدر را به خوردن بیشتر تشویق مىکردند، امام علیه السلام مىفرمود نه، نمىخورم، دوست دارم خداى را در حالت و وضعیتى ملاقات کنم که شکم من به پشت چسبیده و در شرایط خالى و گرسنه مانند باشم: «احب ان القى اله و انا خمیص». پس از افطار سرگرم عبادت و ذکر و مناجات مىشد. خوابى بس محدود و مختصر داشت، نگاهش به آسمان بیشتر از دیگر ایام بود. توصیههاى لازم را به هر یک از فرزندان مىکرد، آنها را به رعایت تقوا و پرهیز از گناه سفارش مىکرد. شب شهادت بر اساس اسنادى که در دست است او در خانه امکلثوم بود. اما این کلثوم کیست جاى بحث و سخن است. ظاهرا سه دختر امام کنیه امکلثوم داشتند دو دختر از فاطمه و دخترى هم از همسرى دیگر. بر اساس شواهدى که در دست است، شب آخر زندگى در خانه امکلثوم اول، یعنى زینب کبرى بود و این از سخنان رد و بدل شده فیما بین آنها و برادران، مخصوصا پس از ضربه خوردن به دست مىآید. طبق روال سه لقمهاى افطار کرد و به عبادت پرداخت. ولى بسیار مضطرب و مشوش به نظر مىرسید و دخترش از او علت آن را پرسید. ظاهرا چنین جواب شنید: احساسم این است که امشب شب لقاى حق است. در آن شب زیاد از اطاق بیرون آمده و به آسمان مىنگریست و مىفرمود به خدا قسم به من دروغ نرساندهاند و داستان دروغ نیست،امشب همان شبى است که خداى وعده داده است.و الله ما کذبت و ما کذبت و انها اللیلة اللتى وعد الله... . به گفته جرج جرداق امام علیهالسلام در شب مرگ ساعتى زانوها را در بغل گرفت و لحظاتى به فکر فرو رفت. گذشته حیات خود را از روزگاران دور بنظر آورد.بیاد آورد: -روزگار کودکى و حیات خود را در خانه پیامبر صلى الله علیه و آله که سایه او را بر سر داشت و دست پر مهر او را در بازوگیرى از او. -روزگار قبول اسلام و رنجها و مرارتهائى را که در دوران قبل از هجرت متحمل شده و شاید زجرها و شکنجههاى یاران و مؤمنان اولیه بود. -شب هجرت و ساعات پر هراس شب را که به اتکاى پروردگار در بستر رسول خدا صلى الله علیه و آله خوابید تا او جان سالم بدر برد و در خدمت رشد بشریت باشد. -دوران پس از هجرت تا زمان مرگ رسول خدا صلى الله علیه و آله که سراسر آن به جنگ و درگیرى با جاهلان و مشرکان گذشت و در فاصله 10 سال 84 غزوه و یا کمتر را پشتسر گذارده بود. -دوران سقیفه و پایهگذارىها و صدمات و لطمات ناشی از آن و غصب خلافتى که سبب شد او 25 سال از دوران عمر خود را بدور از اعمال قدرت اسلامى بگذراند. -یاران و دوستان و وفاداران که هر کدام یا در میدان به شهادت رسیدند و یا ترور شدند و یا با مرگ طبیعى رخ به نقاب خاک کشیدند. از آن همه رنجها و افسردگى دلش گرفت، به ویژه از آن بابت که خود را تنها یافت، با قلبى پر از تاثر آماده مرگ شد. به ویژه از آن بابت که او زحمات پیامبر و مجاهدان و شهداى اسلام را در معرض هدر و تلف مىدید. او متاثر است از اینکه دوستان وفادارى چون مالک اشتر، محمد بن ابىبکر، سلمان فارسى، ابوذر، عبدالله خباب و ... را از دست داده و برخى از اینان به حیله و نیرنگ کشته شدهاند و یا با رنج و تاسف از دار دنیا رفتهاند. او در ذهن خود خیانتکاران و خائنان را به محاکمه مىکشد و بدکاران را نمىبخشد، به ویژه آنها که لطماتى بر پیکر اسلام وارد آورده و زحمات رسول خدا صلى الله علیه و آله را نادیده گرفتهاند، در پیشگاه خدا به شکایت مىپردازد و... اضطراب سراسر وجود زینب را گرفته و نگران است. به نزد پدر مىآید که بابا، امشب تو به مسجد مرو، که دلم نگران است. بگذار دیگرى بجاى تو رود. فرمود لا مفر من القدر. گریز از قدر و قضاى خدا ممکن نیست. اگر بلاى زمینى باشد بر رفع آن قادرم اگر بلاى آسمانى (مرگ) باشد که باید جارى گردد. بالاخره به مسجد رفت، بر بالاى مناره قرار گرفت و آخرین اذان خود را با صداى بلند سرود، به صحن مسجد براى اداى نماز آمد. ابن ملجم به سینه خوابیده و شمشیر خود را در وسط پا پنهان داشته بود. امام خفتگان در مسجد را بیدار کرد و از جمله ابن ملجم را. به نماز ایستاد، رکعت اول و دوم را خواند و در حین سر برداشتن از سجده شمشیر زهر آلود ابن ملجم به همراه این فریاد بر سر او فرود آمد که لله الحکم لا لک یا على. امام علیه السلام به ظاهر نماز را تمام کرد و فرمود: بسمالله و بالله و على ملة رسولالله- فزت ورب الکعبة، به نام و یاد خدا و بر اساس آئین رسول خدا جان مىدهیم، قسم به خداى کعبه رستگار و راحت شدم. سپس این آیه قرآن را خواند: منها خلقناکم، و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى شما را از خاک آفریدیم و به خاکتان بر مىگردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون مىآوریم گویند جبرئیل در بین زمین و آسمان ندائى داد که همه مردم کوفه شنیدند: تهدمت و الله ارکان الهدى... بخداى سوگند که ارکان هدایت ویران شدند، نشانههاى تقوا فرو رفته و محو شدند، رشته محکم خدا گسیخت، پسر عم پیامبر به شهادت رسید، على مرتضى کشته شد و بدبختترین بدبختان او را کشته است. ابن ملجم پس از ضربهاى گریخت، ولى نتوانستخود را مخفى کند و بظاهر از عمل خود گیج و مبهوت مانده بود و سرگردان در کوچهاى با همان شمشیر خون آلود ایستاده بود بهنگامى که از او پرسیدند که تو چنین کردى چارهاى جز اعتراف نداشت و بدینسان به زودى دستگیر شد. امام را به خانه بردند.دم در خانه اصرار داشت که با پاى خود گام بردارد و وارد خانه شود،بدان خاطر که دخترکان و زنان پریشان خاطر نشوند و هراس برندارند.پزشک آوردند و او اثیر بن عمر بن هانى و در جراحى زبدهترین بود. زخم را گشود و بصورتى که معمول آن روزگار بود آن را مورد بررسى قرار داد و مایوسانه گفت زخم عمیق است و شمشیر به مغز رسیده و زهر آلود هم بوده و بدینسان امید بهبودى نیست. مردم براى عیادت آمدند-برخى دریافتند که شیر براى او مناسب است،براى امام علیه السلام شیر آوردند کمى نوشید و الباقى را به فرزندان داد که براى اسیر و زندانى خود ببرید.درد شدیدتر و چهره امام زردتر مىشد.گاهى به اغما مىرفت، زردى چهره فراگیر شده بود بحدى که رنگ صورت به رنگ دستمال زردى که بر سر او بسته بودند درآمده بود.فرزندان از زنده ماندنش نومید شده بودند و بدین خاطر همه اعضاء خانواده به دورش گرد آمدند. امام گاهى که بهوش مىآمد-فرزندان و خویشان را مورد وصیت قرار مىداد،نوع وصایا متعدد و گوناگون است.بخشى از وصایا درباره قاتل خود بود و مىفرمود: به او غذا بدهید و او را سیراب کنید اگر زنده ماندم خود ولى دم خود هستم اگر مردم و خواستید قصاص کنید ضربهاى به ضربهاى او را مثله نکنید و براى قتل من حمام خون راه میندازید... . بخشى دیگر از وصایا متوجه فرزندان بود.حسن جان صابر باش،حسین من زندگى پرماجرائى خواهى داشت.عباس من در معاونتبرادرت بکوش،از محمد (حنفیه) هم مواظبت کنید او هم پسر پدر شماست،او را دوست دارم،زینبم،عونم،جعفرم ... همه شما را به تقوا و صبر و شکیبائى سفارش مىکنم،از پراکندگى بر حذرتان مىدارم... . کم کم رمق از او رفت،پلک چشمها به هم آمد،جوهر صوت خاموش مىشد و آخرین کلماتى که از او شنیده شدند این بود:اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله... . و بدینسان امام از دنیا رفت و از شصت و سه سال زندگى پر رنج و توام با انجام وظیفه رها شد. او 30 سال پس از وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیها السلام زنده بود.در زمان مرگ به گفته شیخ مفید 63 سال و 2 ماه و 7 روز داشت.وفاتش در شب یکشنبه 21 ماه رمضان سال چهل اتفاق افتاد که شب قدر بود و شبهاى قدر بر خلاف تصور عدهاى از جاهلان پس از وفات امام علیهالسلام ایجاد نشد و امرى بود که حتى قبل از اسلام سابقه داشته و در اسلام هم بر آن صحه گذارده شده بود.و بر حسب اتفاق و شاید هم مقدراتى شب ضربه خوردن و شهادت امام علیه السلام با آن شبها مصادف شده بود. بفرموده امام مجتبى علیهالسلام او در شبى از دنیا رفت که موسى علیه السلام در آن شب از دنیا رفت، عیسى در آن شب به آسمان عروج کرد،قرآن در آن شب نازل شد. امام علی(ع) را براى دفن آماده کردند. غسلش دادند و کفن کردند و او را به محلى که امروز نجف نام دارد بردهاند و البته این محلى است که فرزندان او مخصوصا امام صادق علیه السلام اعلام کردند. اینکه چگونه پدر را غسل دادند و با جراحتسر او چه کردند و در آن شرایط چه حال و وضعى داشتند مسالهاى است که از توان شرح ما بیرون است.و به هر صورت کار غسل و تجهیز و تکفین پایان یافت و بنابراین شد که حسب الوصیه قبر او را مخفى دارند.و مردم را که آماده تشییع بودند برگرداندند که مراسم تشییع به بعد موکول شد. مردم رفتند و عدهاى اندک از خاصان باقى ماندند.نیمههاى شب که چشمها خفته بودند عدهاى معدود از دوستان خالص امام علیهالسلام بر حسب سفارش او جنازه را برداشتند و به محلى که امروز قبر شریف اوست بردند. در مراسم دفن فرزندان امام حضور داشتند.با تاثر و اندوه بسیار او را بخاک سپردند.اما سخن این است چه کسى مرثیه دفن را بخواند؟حسنین علیهما السلام را از نظر روحى و عاطفى آمادگى آن نبود،از صعصعه بن صوحان آن سخنور نیرومند و آن دوست با صفاى على علیه السلام خواستند که سرود مرثیه را بسراید او با حالتى تاثر انگیز دستى بر قلبش نهاد و با دستى دیگر خاک بر سرش پاشید و گفت: اى على علیه السلام گوارایتباد که مولدى پاک داشتى و حلم و جهادت بزرگ بود.تجارت تو بسیار سودمند گشت.تو بر آفرینندهات نازل گشتى و او تو را با خوشى و خرسندى پذیرا شد.تو در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله و همسایگى او جاى گرفتى و خداوند تو را در جوار خود جاى داد.از خداى مىخواهیم از تو پیروى کنیم،راه تو را ادامه دهیم و به روش تو عمل نمائیم. اى على علیه السلام،تو دریافتى آن چیزى را که دیگران درنیافتند و تو رسیدى به آنچه را که دیگران نرسیدند اى على،تو به همراه پیامبر صلى الله علیه و آله جهاد کردى و براى دین خدا قیام کردى. نابسامانیها را تو اصلاح کردى و آشوبها را تو از میان بردى و اسلام بوسیله تو به نظم و سامان در آمد. درود بر تو اى على علیه السلام که وسیله تو پشت مؤمنان محکم شد،و راهها براى مردم روشن گشت و سنتها بوسیله تو برپاى ایستاد. تو نداى پیامبر صلى الله علیه و آله را جواب دادى و در این اجابتبر دیگران سبقت جستى و در دوران حیات به یارانش شتافتى و با جان خود و با تمام وجود حفظش کردى. تو با ذو الفقار خود پشت دشمن را شکستى و با ضربههاى شمشیرت بنیان شرک را درهم ریختى و گمراهان و گمراه کنندگان را به خون کشیدى. اى على علیه السلام تو نزدیکترین مردم به پیامبر صلى الله علیه و آله بودى،و از همه یاران نسبتبه او فداکارتر و نصیبت از خیر بیشتر بود از خداى مىخواهیم ما را از اجر مصیبت تو محروم نگرداند. به خدا سوگند که زندگیت کلید خیر بود و قفل شر،و مرگت کلید هر شرى است و قفل هر خیر.اگر مردم تو را بر مىگزیدند نعمتخدا از همه سوى بر آنان مىبارید ولى افسوس که آنها دنیا را به آخرت برگزیدند...